تـا که بـودیم نبـودیم کسی

کشت ما را غم بی همنفسی

تا که رفتیم همه یـار شدنـد

خفته ایـم و همه بیـدار شدند

قـدر آن شيشه بدانيم چو هست

نه در آن وقت که افتاد و شکست